سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 6:57 عصر جمعه 86/1/31

سلام.

 من اومدم. خوش اومدم.

این مدت تولدم بود. پس تولدم مبارک. کلی هم سرم شلوغ بود چون در حال دریافت کردن هدیه ها بودم. واااای چقدر کادو گرفتم. دلتون بسوزه!

دیروز صبح داشتم از دانشگاه بر می گشتم خونه ییییهو خواهرم زنگید گفت که من و علی (شوهر خواهر محترم) کلی فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که شب شام مهمون تو باشیم! منم که آخر ماه بود و ته جیبم شپش ملق می زد گفتم: عمرا

از اونا اسرار و از من انکار. که عاقبت به این نتیجه رسیدیم که همگی مهمون جیب بابا

جاتون خالی رفتیم پاسداران که شام بخوریم. بعد از اینکه پیتزا رو زدیم تو رگ تصمیم گرفتیم بریم خیابون گردی!

مثل آدمای خل و چل خودمون انداختیم وسط ترافیک. تو اون ترافیک خفن چیزایی دیدم دیدنی

اول چهار تا کفتر عاشق دیدیم(دو به دو) که سنشون فکر نمی کنم بالای 16 سال بود؛ کیک خریده بودند و گوشه خیابون روی نیمکت جشن گرفته بودند در حال روشن کردن شمع تولد بودند. حالا بماند که پدر و مادر این دوستان عزیز سرشون کجا گرم بوده که 9.30 شب سراغی از بچه هاشون نمی گرفتند! اگه اجازه می دادند بچه شون تو خونه تولد بگیره بهتر نبود؟  بچه ها که آخر سر کار خودشون رو می کنند! تو خونه نشه تو خیابون که می شه!

بعد یه صدای بلند بلندی اومد سرم و برگردوندم چشتون روز بد نبینه یه ماشین پر مذکر و مونث جوون که گل می گفتند و گل می شنفتند و در حال سیگار کشیدن بودند.

یه کم که رفتیم جلوتر دیدم تو اون لاین خیابون دیدیم ترافیک. کلی سرم و این ور اون ور چرخوندم ببینم چی شده؟!!

دیدم یه عروسک خانوم نقاشی شده گوشه خیابون ایستاده و ماشین ها یکی یکی برای عرض احترام خدمت می رسند!  شب جمعه و ...

بقیه چیزایی رو هم که دیدم خودتون می تونید حدس بزنید

حالا چرا این حرفارو گفتم خودم نمی دونم! اما یه چیزی رو خوب می دونم!

 وای به حال این شهر! وای به حال مردمون این شهر!!! چه کردیم با خودمون!

این شهر شهیدان بود؟؟؟ این پایتخت کشوری بود که دسته دسته جوناشو برای حفظ اون از دست داد؟؟؟ واای...


¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4
:: بازدید دیروز ::
3
:: کل بازدیدها ::
77394

:: درباره من ::

خانومی
پیش از آن که واپسین نفس را بر آرم، پیش از پژمردن آخرین گل، بر آنم که زندگی کنم، بر آنم که عشق بورزم، بر آنم که باشم...

:: لینک به وبلاگ ::


::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

جامعه[3] .

:: آرشیو ::

بهار 86
تابستان 86
زمستان 86

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نازنین

:: لوگوی دوستان من::



















::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::