سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 9:46 عصر چهارشنبه 86/3/2

در یکی از افسانه های صحرایی حکایت مردی آمده که می خواهد به آبادی دیگری نقل مکان کند و اثاثش را روی شتر می گذارد: قالیچه ها؛ وسایل پخت و پز؛ چمدان پر از لباس و ... و حیوان همه اینها را تحمل می کند.

مرد وقتی می خواست حرکت کند؛ به یاد یک پر آبی رنگ زیبا افتاد که پدرش به او داده بود.

رفت پر را پیدا کرد و آورد و روی شتر گذاشت. شتر در زیر سنگینی این همه بار فرو افتاد و مرد. حتما آن مرد با خود فکر کرده بود؛ شترم حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند؟!!

پائولو کوئیلو

*خدایی چرا هیشکی به این آدما که مثل شتره هستند فکر نمی کنه؟!! آدما هم مثل این شتره بعضی جاها کم میارند؟!! 


¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
2
:: کل بازدیدها ::
77408

:: درباره من ::

خانومی
پیش از آن که واپسین نفس را بر آرم، پیش از پژمردن آخرین گل، بر آنم که زندگی کنم، بر آنم که عشق بورزم، بر آنم که باشم...

:: لینک به وبلاگ ::


::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

جامعه[3] .

:: آرشیو ::

بهار 86
تابستان 86
زمستان 86

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نازنین

:: لوگوی دوستان من::



















::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::