سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 9:46 عصر چهارشنبه 86/3/2

در یکی از افسانه های صحرایی حکایت مردی آمده که می خواهد به آبادی دیگری نقل مکان کند و اثاثش را روی شتر می گذارد: قالیچه ها؛ وسایل پخت و پز؛ چمدان پر از لباس و ... و حیوان همه اینها را تحمل می کند.

مرد وقتی می خواست حرکت کند؛ به یاد یک پر آبی رنگ زیبا افتاد که پدرش به او داده بود.

رفت پر را پیدا کرد و آورد و روی شتر گذاشت. شتر در زیر سنگینی این همه بار فرو افتاد و مرد. حتما آن مرد با خود فکر کرده بود؛ شترم حتی نتوانست وزن یک پر را تحمل کند؟!!

پائولو کوئیلو

*خدایی چرا هیشکی به این آدما که مثل شتره هستند فکر نمی کنه؟!! آدما هم مثل این شتره بعضی جاها کم میارند؟!! 


¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:24 عصر شنبه 86/2/8

 
مرگ magnify
اگه شما ها در عرض 1 هفته 3 تا خبر مرگ بهتون می دادن و 3 بار حرف غسالخونه, ختم وشب هفت تو خونتون می اومد! چه احساسی بهتون دست می داد؟
به قول داداشم با فکر اموات می خوابم با خواب اموات از خواب بلند می شم
وقتی که ببینید دور از جون هممون یه دختر هم سن و سال ما دنبال تابوت باباش راه می ره التماس می کنه که بابا تو رو خدا نرو!!! به این فکر می کنید که مراقب باش! قدرمامان و بابات بدون!
وقتی که می بینی تو قطعه جدید بهشت زهرا مثل نقل و نبات جنازه می آد, یه چیزی تو دلت می گه آخ آخ آخرسر هممون رو می زارند این تو
وااای من که شب اول قبر این بنده خدا خوابم نمی برد مثل چی وحشت کرده بودم! خودم رو که می ذاشتم جای اون داشتم پس می افتادم! فکر کن تک و تنها تو قبر دو تا ملکم بیان ازت سوال بپرسن!
همین طوریش که می خوای بری سری جلسه امتحان درستم بلدی یه خورده استرس داری! چه برسه بخوای بری سر جلسه ای که جواب درست و حسابی برای سوالاش نداری!!!
اولیش که نمازباشه پای هممون می لنگه اللخصوص نماز صبح ها! خدا رحم کنه به حجاب که رسما تعطیلیم و .... تنها دلخوشیمونم ائمه هستند که تو اون هاگیر واگیر به دادمون برسند! حالا بگذریم که ما چی کار کردیم براشون که اونها بخوان بیان کمکمون
حالا می فهمم که چرا سفارش شده که به قبرستان ها سر بزنید. بریم ببینیم که کجا می زارنمون اون وقت یه کم به خودمون بیاییم
اون موقع هست که عشق و عاشقی از سرمی پره! می فهمیم که این خوشی ها و لذت ها آنی! تهش به هممون یه قبر و دو متر پارچه سفید و صد گرم سدر و کافور می رسه! داریم عمرمون رو مفت می بازیم! می فهمی که این دنیا به پشیزی نمی ارزه! هممون یادمون رفته که اومدیم این دنیا واسه چی!؟
امیدوارم تو سفرمون به اون دنیا زیاد سختی نکشیم!
پ.ن. من از بچگی تو دیکته سر "ز" و "ذ" گذاشتن مشکل داشتم

¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:57 عصر جمعه 86/1/31

سلام.

 من اومدم. خوش اومدم.

این مدت تولدم بود. پس تولدم مبارک. کلی هم سرم شلوغ بود چون در حال دریافت کردن هدیه ها بودم. واااای چقدر کادو گرفتم. دلتون بسوزه!

دیروز صبح داشتم از دانشگاه بر می گشتم خونه ییییهو خواهرم زنگید گفت که من و علی (شوهر خواهر محترم) کلی فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که شب شام مهمون تو باشیم! منم که آخر ماه بود و ته جیبم شپش ملق می زد گفتم: عمرا

از اونا اسرار و از من انکار. که عاقبت به این نتیجه رسیدیم که همگی مهمون جیب بابا

جاتون خالی رفتیم پاسداران که شام بخوریم. بعد از اینکه پیتزا رو زدیم تو رگ تصمیم گرفتیم بریم خیابون گردی!

مثل آدمای خل و چل خودمون انداختیم وسط ترافیک. تو اون ترافیک خفن چیزایی دیدم دیدنی

اول چهار تا کفتر عاشق دیدیم(دو به دو) که سنشون فکر نمی کنم بالای 16 سال بود؛ کیک خریده بودند و گوشه خیابون روی نیمکت جشن گرفته بودند در حال روشن کردن شمع تولد بودند. حالا بماند که پدر و مادر این دوستان عزیز سرشون کجا گرم بوده که 9.30 شب سراغی از بچه هاشون نمی گرفتند! اگه اجازه می دادند بچه شون تو خونه تولد بگیره بهتر نبود؟  بچه ها که آخر سر کار خودشون رو می کنند! تو خونه نشه تو خیابون که می شه!

بعد یه صدای بلند بلندی اومد سرم و برگردوندم چشتون روز بد نبینه یه ماشین پر مذکر و مونث جوون که گل می گفتند و گل می شنفتند و در حال سیگار کشیدن بودند.

یه کم که رفتیم جلوتر دیدم تو اون لاین خیابون دیدیم ترافیک. کلی سرم و این ور اون ور چرخوندم ببینم چی شده؟!!

دیدم یه عروسک خانوم نقاشی شده گوشه خیابون ایستاده و ماشین ها یکی یکی برای عرض احترام خدمت می رسند!  شب جمعه و ...

بقیه چیزایی رو هم که دیدم خودتون می تونید حدس بزنید

حالا چرا این حرفارو گفتم خودم نمی دونم! اما یه چیزی رو خوب می دونم!

 وای به حال این شهر! وای به حال مردمون این شهر!!! چه کردیم با خودمون!

این شهر شهیدان بود؟؟؟ این پایتخت کشوری بود که دسته دسته جوناشو برای حفظ اون از دست داد؟؟؟ واای...


¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:29 صبح یکشنبه 86/1/19

شب وفات حضرت محمد (ص) رفته بودم مهدیه امام حسن مجتبی؛ سعید حدادیان داشت داستان پیامبر و اون همسایه که هر روز رو سر اون حضرت خاکستر می ریخت رو تعریف می کرد. یهو رفتم تو فکر... می گما اینقدر که مسیحیا به پیامبرشون افتخار می کنند که پیامبر مهربانی هست و حضرت محمد(ص) پیامبر جنگ هستند؛ 

 مسیح اگه یکی به صورتشون سیلی می زد اون طرف صورت رو هم می آوردند که به طرف دیگه هم بزنند! اما این که چیزی نیست پیغمبر خودمون همسایه خاکستر به سرشون می ریختند و وقتی که یه روز این کار رو انجام نمی دهند! ایشون به عیادت اون فرد می رفتند !  حالا قضاوت با شما...


¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:10 صبح دوشنبه 86/1/13

بازم مثل هر شب کسلم
غصه نشسته رو دلم
میگن بازم شهید میاد
یه عالمه خیلی زیاد

دسته گلای بی زبون
گمشده های بی نشون
یه ریزه خاکسترشون
دو حلقه انگشترشون
یه تیکه استخون سرد
یه شاخه گل یه بال و پر
یه دکمه ی پیرهنشون
یه ذره خاک تنشون
تابوتای یه اندازه
تو هرکدوم یه سربازه
بادی که شیون می زنه
ابری که بر تن می زنه
تابوتا خیسه آب می شن
دسته گلا خراب می شن
می پیچه تو شهر و دهات
عطر سلام و صلوات



آی مادرای مهربون
بچه هاتون بچه هاتون
دسته گلایی که دادین
به جبهه ها فرستادین
حالا با تابوت اومدن
با بوی باروت اومدن
سر ندارن پا ندارن
شوق تماشا ندارن
مادر از خدا می خوان
با گریه و دعا می خوان
تابوتاشونو باز کنن
بچه هاشونو ناز کنن



اما بویی عجیب میاد
بو کنی بوی سیب میاد
میگن کسی که پا بشه
راهی جبهه ها بشه
سر به بیابون بذاره
تو عاشقی جون بزاره
اونجا که افتاب می شینه
خواب گلستون می بینه
بچه های عزیزم باغ گلای سیبم
رو عشقتون پا نذارین
ایرانو تنها نزارین
میهن رو تنها نزاری

¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
6
:: کل بازدیدها ::
77386

:: درباره من ::

خانومی
پیش از آن که واپسین نفس را بر آرم، پیش از پژمردن آخرین گل، بر آنم که زندگی کنم، بر آنم که عشق بورزم، بر آنم که باشم...

:: لینک به وبلاگ ::


::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

جامعه[3] .

:: آرشیو ::

بهار 86
تابستان 86
زمستان 86

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نازنین

:: لوگوی دوستان من::



















::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::