سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ساعت 12:29 صبح یکشنبه 86/1/19

شب وفات حضرت محمد (ص) رفته بودم مهدیه امام حسن مجتبی؛ سعید حدادیان داشت داستان پیامبر و اون همسایه که هر روز رو سر اون حضرت خاکستر می ریخت رو تعریف می کرد. یهو رفتم تو فکر... می گما اینقدر که مسیحیا به پیامبرشون افتخار می کنند که پیامبر مهربانی هست و حضرت محمد(ص) پیامبر جنگ هستند؛ 

 مسیح اگه یکی به صورتشون سیلی می زد اون طرف صورت رو هم می آوردند که به طرف دیگه هم بزنند! اما این که چیزی نیست پیغمبر خودمون همسایه خاکستر به سرشون می ریختند و وقتی که یه روز این کار رو انجام نمی دهند! ایشون به عیادت اون فرد می رفتند !  حالا قضاوت با شما...


¤ نویسنده: خانومی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
5
:: بازدید دیروز ::
6
:: کل بازدیدها ::
77423

:: درباره من ::

خانومی
پیش از آن که واپسین نفس را بر آرم، پیش از پژمردن آخرین گل، بر آنم که زندگی کنم، بر آنم که عشق بورزم، بر آنم که باشم...

:: لینک به وبلاگ ::


::پیوندهای روزانه ::

:: فهرست موضوعی یادداشت ها::

جامعه[3] .

:: آرشیو ::

بهار 86
تابستان 86
زمستان 86

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

نازنین

:: لوگوی دوستان من::



















::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::